در گوشههای فراموششدهی این جهان، کودکانی چشم به جهان میگشایند که نه انتخاب کردهاند کجا زاده شوند، نه اینکه چگونه بزرگ شوند. آنان وارث هیچاند، جز رنج. و این رنج، نه از جنس فقدانهای طبیعی، که زاییدهی نابرابریهای گرهخورده با فقر، و گاه حتی بیتفاوتی ماست.
کودکی که در سایهی فقر قد میکشد، آرزوهایش را نه در زبان که در نگاهش پنهان میکند. با دستانی لرزان، به رویاهایی چنگ میزند که زیر بار سنگین واقعیت خم میشوند. نبوغی که میتوانست نغمهساز باشد، در صدای کارگاه خاموش میشود. تخیلی که میتوانست جهانی نو بیافریند، در چرخدندههای معاش فرومیرود.
مسئله تنها فقر مادی نیست. مسئله، محرومماندن از حق رؤیا دیدن است؛ از حق خیالپردازی، تجربهی عشق، امنیت، آموزش، و فرصت برابر. و این، عمیقترین نوع تبعیض است: تبعیض در بذر امید.
در چنین جهانی، هر گامی – هرچند کوچک – در جهت حمایت از کودکان در معرض آسیب، اقدامیست نه تنها اخلاقی، که بنیادین برای ساخت جهانی انسانیتر. آیندهای که در آن، استعداد کودکِ جنوب هیچ از کودکِ شمال کم نداشته باشد؛ جهانی که در آن، جغرافیا سرنوشت نباشد.
ما به صدایی نو نیاز داریم؛ نه آوایی بلند و پرهیاهو، بلکه نجواهایی آرام، اما پیوسته و مؤثر. یاریرساندن به کودکان در شرایط ناسازگار، اقدامی صرفاً خیرخواهانه نیست؛ این یک مسئولیت انسانیست، یک ضرورت اخلاقی و یک دعوت برای بازآفرینیِ معنا در جهانی که مدام به سمت بیحسی میلغزد.
باشد که دست در دست هم، حتی بیهیاهو، نگذاریم رؤیای کودکی در طوفان فراموشی گم شود.